خلاصه کتاب:
از برخورد نور روی صورتم مجبور شدم چشمام رو باز کنم.چند باری پلک زدم و بلاخره همچی واضح شد. ناخودآگاه یاد اتفاقات دیشب افتادم،شبی که هرلحظه اش آرزو میکردم زندگیم به پایان برسه...
خلاصه کتاب:
نسرین صدای پیامک گوشی را که شنید زود گوشی را برداشت و رفت سراغ پیامکها ،پیامک از بانک رفاه بود واریز مبلغ ۱۸۲۳۵۴۶۷۲ ریال بابت حقوق و مزایای اسفند ماه :خوب شد حقوق را دادند عیدی را هم که ۲۰ اسفند داده بودند .
در یک مدرسه دخترانه قدیمی در جنوب شهر خانم مدیری در آن مشغول به کار بود که مدیریتش زبانزد شهر شده بود و همیشه معلمان نمونه را دعوت به همکاری می نمود، با وجود او بسیاری از والدین پولدار بالاشهری کودکان خود را در آنجا ثبت نام می کردند، چراکه درصد موفقیت قبولی کودکان در آنجا بسیار بیشتر از مدارس خصوصی بود. در گوشه حیاط مدرسه یک چرخ و فلک قدیمی شکسته قرار داشت که...
سایت داستانسرای قلم سبز فرصتی است جهت عرضه آثار عزیزانی که بر اثر سعی و هوش خود، در خانواده بزرگ پارسی گوی، در اندیشه پاسداشت عشق و محبت بین انسانها مینویسند و میسرایند. اطلاعات بیشتر درباره ما...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " داستان سرای قلم سبز " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.