یاقوت دختر جوان 17 ساله روستائی در حالیکه با یک مینی بوس قدیمی به شهر نزدیک می شد، به یاد نصایح خاله صغری افتاد : یاقوت جان حالا که دیگه پدرت به رحمت خدا رفته ، تو تنها شدی. منم که پام لب گوره و مادرت کبری تو رو هنگام وضع حمل به من سپرد و سر زا از دنیا رفت...
سایت داستانسرای قلم سبز فرصتی است جهت عرضه آثار عزیزانی که بر اثر سعی و هوش خود، در خانواده بزرگ پارسی گوی، در اندیشه پاسداشت عشق و محبت بین انسانها مینویسند و میسرایند. اطلاعات بیشتر درباره ما...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " داستان سرای قلم سبز " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.