داخل کافه کتاب قرار ملاقات گذاشتم همیشه دوست داشتم بهترین لباس هایی که دارم، بپوشم و خوشبوترین عطر دنیا رو به خودم بزنم آخه یک جورایی نویسنده هستم هم به قول امروزی ها روشنفکرم اما ولی! به خودم خوب نگاه می کنم می بینم هنوزم خیلی چیزها در مقابل آن مرد کم دارم...
روز اول دیدمش آروم و بی صدا بود انگار نه انگار که این آدم قرار بود همسرم بشه! کسی که سایه سرم و بابای بچه ها! ازش پرسیدم اسمت چیه ؟ خودت معرفی میکنی ! لبخند ملیحی زد که دل هر زنی به خودش می لرزوند. گفت...
سایت داستانسرای قلم سبز فرصتی است جهت عرضه آثار عزیزانی که بر اثر سعی و هوش خود، در خانواده بزرگ پارسی گوی، در اندیشه پاسداشت عشق و محبت بین انسانها مینویسند و میسرایند. اطلاعات بیشتر درباره ما...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " داستان سرای قلم سبز " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.